سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
طنز پاک
 RSS  |  Atom  | خانه | ">جی میل torabmad@gmail.com | آشنایی بیشتر | پارسی بلاگ

  • بازدید امروز: 20
  • بازدید دیروز: 0
  • مجموع بازدیدها: 8117

    » درباره من
    طنز پاک
    احمد ترابی زارچی
    سلام. این وبلاگ به وبلاگ اصلیم منتقل شده است. www.runevesht.parsiblog.com

    » دسته بندی یادداشت ها
    ادبیات طنز . بیکاری . سرعت اینترنت، چاله چوله های کشور، تشکرنامه، کمربند ایمنی . طنز . طنز پاک . واژه نامه طنز .

    » نشان وبلاگ

    » لینک دوستان
    رونوشت



    دریافت کد ساعت

    Google


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »» طنز مریخی ها قسمت اول

    بسم الله الرحمن الرحیم

    در این دنیای عجیب و غریب تنها چیزی که میتوان برای خود برگزید یک ضابطه قانونمندی  برای تشکیل زندگی می باشد. مثلا شما فرض  کنید در جزیره ای تنها مانند جزیره فیلم لاست گیر کردید و عمرا بتوانید از انجا خارج بشوید، در این حالت شما و جمع زیادی که در این کشور آینده که میخواهید زندگی کنین باید قوانینی را برای جامعه ی  نوپا شده خودتون بریزید. برای تشکیل زندگی باید ناگزیر قانونی ریخت که نظم و  آرامش خانواده حفظ بشود.

    ما دراینجا قصد فلسفه چگونگی تکشیل قانون را نداریم و فقط میخواهیم از طریق طنز گوشه های مجهول زندگی خود را به بنی حوا نشان دهیم.

    زندگی مانند رودی است که می رود...

    با خودم عهد کردم که اگه حالی آمد داستان  مریخی ها را شروع کنم. در این قسمت سعی میکنم با حفظ شئونات کره آبی به  داستان خودم جنبه طنز بدهم. طبیعتا خوانندگان هستند که به نوشتن من کمک خواهند کرد و آن هم از طریق نظرات دلسوزانه خودشان.

     

     در میان میلیون ها کهکشان و در یکی از آنها به نام کهکشان راه شیری، در گوشه ای از جهان سیاره ای سرخ رنگ به نام کیوان یا همان مریخ در حال چرخیدن بر مدار خویش دور ستاره خورشید می باشد. این ستاره خورشید  نقش تامین کننده منبع انرژی حرارتی و نوری را برای منظومه خورشیدی دارد.

    انسان های کره خاکی فقط اطلاعات کمی  توانستند از منظومه شمسی به دست بیاورند. و همچنان مشغول جمع آوری اطلاعات از این جهان پهناور می باشند. این که انسان ها چه میخواهند هنوز مشخص نیست...

    با خبری درمورد پیدا شدن آب و درخت در مریخ کلنگ داستان را میزنیم.

    حرکت سریع دوربین از میان کهکشان ها به کهکشان راه شیری و عبور از کره آبی و سیاره های دیگر و زوم شدن به روی سیاره مریخ. دوربین همچنان مشغول بزرگ نمایی و داخل شدن به این کره میباشد. در میان تعجب حاضران شهرهایی بزرگ و پیشرفته در این  کره مشغول پدیدار شدن هستند. پرنده هایی آهنی شکل در حال پرواز از روی این سیاره هستند. پیشرفته بودن شهرهای مریخ را میتوان از همین بالا تماشا کرد.

     از میان خیابان های کره مریخ سری میزنیم به یکی از آپارتمان ها ی این کره و با اجازه کارگردان مستقیم وارد اتاق میشویم.

    کودکی مشغول بازی یا دست کاری  با یک جسم نوری شکل میباشد. ظاهرا همان تاچ اسکرین هوایی میباشد.

    کودک: آهان بالاخره پیدا کردم اینم فرکانس کره زمین/ کم کمک داره میاد. هووی عجب تصویر شفافی. خوب دفعه پیش که مامان زد ماهواره رو شکست به این فکر نکرده بود که ما  مثل سیب زمینی و این زمینی ها نیستیم که پارازیت بندازیم روی کانال های همدیگر. اووهوم بذار ببینم اینجا ( برو جلوتر! اه تو هم با این سرعت. خدا لعنت کنه مسؤولین آی تی این کره رو، از بس سرعت اینترنت رو آوردند پایین فقط میتونیم بزور کره آبی  رو بگیریم.). اهان اومد. ووای نمیتونم خطشو بخونم خیلی عجیب غریبه!!

    در باز میشود و مامان جولیازا(Juliaza) مادر خانواده وارد میشود. با یک حرکت چریکی گوش پسر بچه صد و هیجده ساله خودش را میگیرد و پسر را  توبیخ میکند:< مگه نگفتم دیگه سراغ  ماهواره نرو هان؟ ببنیم کجا رفتی باز... یا خدا مای گاد بازم رفتی تو این کره آبی؟ خجالت بکش بچه اگه مسؤولین کره بفهند که نونمون و آجر میکنن پسره ی احمق. برو کنار ببینم کو این دکمه خاموشش.>

    پسر که نامش نینیازا(Niniaza)  است میگوید: <مادر بده من اون کنترلو، من دیگه 118 سالمه  و به سن قانونی رسیدم  یعنی شما و هیچ کس دیگه هم  نمیتونین به من بگین که چی خوبه چی بده، مگه من عقل ندارم که هی دایم سیستم ماهواره رو  از من دور میکنین؟ مگه کار خلاف شرع میکنم؟ دارم به تکنولوژی مریخیمون کمک میکنم. مادر جولیازا: <آفرین چشمم روشن. پدرت بیاد ببینه! اینم از دستاوردهای ماهواره. هزار بار گفتم مرد ما پسر کوچیک داریم تو این خونه به گوشش نرفت که نرفت.وای از دست و اون پدرت (در حالی که مسخره میکند: ) به بچه گیر نده عزیزم عقده ای میشه !بچه مون باید مهندس تکنولوژی سیاره های همسایه بشه. اه. تو و پدرت گند زدین به زندگیم...

    در باز میشود و پدر خانواده آقای برادزیا(Bradzia) وارد میشود و شاهد صحنه دعوا میشود.

    -دوربین در یک حرکت سریع از چشمان مادر خانواده به پدر خانواده حرکت میکند.

    - قبل از اینکه پدر خانواده سلام کند مادر جولیازا به پدر خانواده حمله میکند:

    <مرد خجالت بکش. بس کن دیگه. من گفتم بری کلاس های روانشناسی مریخی شرکت کنی؟ هان؟ من گفتم به پسرتون توی خونه بها بدین تا پخمه بار نیاد؟ اگه من گفتم غلط کردم. ببین چیکار کرده ! باز رفته تو تو این کره آبی اونم چطور؟ با ته مونده اشعه ی شما اینو راه اندخته! هزار بار گفتم عاقبت تو و  این پسرت ما رو به کشتن میدین...

    (چند ثانیه مکث. طبق معمول پدر خانواده آرام  و ساکت نگاه میکند. ظاهرا کار هر روز این خانواده میباشد. جولیازا به نقطه جوشش که در کف دستانش تعبیه شده نگاه میکنه. بله کمی سرد شده است پیغام سلام روی مونیتور دستش ظاهر میشود:)

    - اوه ببخشید عزیزم سلام خسته نباشی. بذار لباستو در بیارم.

    ( در این هنگام که جولیازا حرکت میکند تا از همان دم درب خانه  عملیات شوهر داری را اجرا کند، برادزیا پدر خانواده میگوید: <عزیزم مهمون داریم...>

    . (5 دقیقه بعد) : وای آقای انشیازا. (Anishzia) شرمنده حواسم نبود که شماهم تشریف آوردید، بفرمایین چای میل کنید. . ( آقای انشیازا در حالی که  چایی را برمیدارد گوشه نگاهش را به پسر خانواده نی نیازا می دوزد و میگوید:) به هر حال این زندگی عادی یک مریخی است. ما نمیتونیم جلوی پیشرفت تکنولوژیو بگیریم. این بچه 118 ساله گرچه برای شما بچه است اما همین بچه میخواهد در 600 سال دیگه برای خودش یک انسان مشهوری بشه. طبیعتاً ما با قایم کردن تکنولوژی نمیتونیم به پیشرفت علمی کره مریخ کمک کنیم. این بچه هم یکی از میلیون ها مریخی میباشد.درست است که مسؤولین این کره برای تدابیر امنیتی هر کاری را انجام میدهند اما ما هم نمیتونیم دست روی دست بذاریم و عقب ماندگی خودمان را نظاره گر باشیم. .

    (مادر جولیازا میگوید:) ولی دایی جان این بچه بیش از حد میخواد بدونه. این طوری که این بچه رفتار میکنه صلاح کره نیست. بالاخره یه روزی این بچه مایه دردسر ما میشه.

    انشیازا میگوید: <ما در جلسه خصوصی امنیت کره به این نکته 500 سال است که پی برده ایم اما هنوز تصمیمی نگرفتیم. البته دستورات شفاهی تک تک حاضرین رو من در حافظه خودم دارم. اجازه بدین نشون بدم...

     ( در حالی که نوری از چشمان دایی انشیازا به دیوار خانه میتابد دایی توضیح میدهد: )

    از سمت راست نفر دومی که پیش رئیس نشسته است من هستم. البته اون روز خیلی پیر بودم و هنوز قرص جوانی کشف نشده بود. من اونجا این پیشنهادو دادم. البته به خاطر مسائل امنیتی نمیتونم صداشو براتون بیارم چون ما  و همه کره تقریبا تحت کنترل هستیم.

     (مادر جولیازا در حالی که پس گردنی محکمی به پسرش می زند:)

     نبینم باز بری پیش بچه ها این چیزارو لو بدی؟ اگه بفهمم زبونت جنبیده به این خدای کهکشانها خاموشت میکنم فهمیدی؟

    (پس گردنی بعدی)

     بلند بگو فهمیدی یا زبونتو گربه خورده؟

     پسر : آخ مادر چرا میزنی؟ فهمیدم خوبم فهمیدم. مثل شما نمیرم به زن همسایمون بگم داداشم دایی انشیازا مسؤول روابط خارجی کره مریخه!!

    - چی گفتی پسره احمق! خوب بلبل زبونی میکنی زبونتو میکشم میندازم تو سیاه چاله اونوقت ببینم کیه که میخواد تهمت بزنه!!!  

    (پسر در حالیکه اشکانش سرازیر شده است بلند میشود و  اتاق خودش میرود. در حالیکه دمش به زمین کشیده میشود برمیگردد و رو به حاضرین میگوید: )

    دایی خدا شاهده من دهن لق نیستم به جان الله خدای کهکشان ها . من همیشه شما رو دایی خودم میدونستم ولی این نامادری مو نه. هرگز نتونستم این مفهومو تو ذهنم کپی پیست کنم. (Copy & Past). پسر میرود در حالی که اشکانش سرازیر میباشد.

    -خواهر من هزار بار گفتم جلوی این بچه، مهربون باش مثل یک مادر. این بچه چه گناهی کرده که مادرش از باباش طلاق گرفته و  رفته کره زحل؟ هی بزن تو سر این بچه تا عقده ای بشه البته اگه تا حالا نشده باشه!

    - داداش! مگه من چیکارش کردم؟ میگم این خیلی شیطونه. پدرصلواتیه که دومی نداره. آخرش مارو به کشتن میده.

    . ( پدر خانواده در حالیکه  باقیمانده چایی خویش را هورت میکشد میگوید:) انشیازا خودتم میدونی که من برا بزرگ کردن این بچه خیلی زحمت کشیدم. جولیازا خوب میدونه که من راحت متوجه  حرکاتش میشم. اون سعی نداره به بچمون سخت بگیره، هر چند اگه جولیازا هم از من پسری داشت خوشحال میشد. جولیازا در حالیکه متوجه حرف عجیب برادزیا شد گفت: هرگز! من هیچگاه لحظه ای هم تصور نکردم که بچه ای از خودم داشته باشم . تازه  مگه من مثل زن های مریخی دیگه هستم که عقده بچه رو داشته باشم؟ اصلا مادر شدن به نظر من فقط به چند سال بارداری نیست. تازه آن هم چطور هم!!!! چند سال یه تیکه دایناسورو تو شکمت نگه داری تا بزرگ بشه! واللا! من گوشه دُم این نینیازا رو با هیچ بچه دایناسور خوشگل دیگه عوض نمیکنم.

    - احسنت خواهر جان حقا که از خون خود مایی. تازه تو نینیازا رو وقتی 1 سالش بود بزرگ کردی و تقریبا خودت مادر اصلی این بچه هستی. به نظر من نیکولازا (Nikoolaza) فقط اونو به دنیا آورده و حق مادری این بچه رو نداره! درسته برادر من برای بزرگ کردن این بچه چه شبهایی که به صبح نرسوندم... من با همین دستام تا صبح باید دمشو ماساژ میادم تا دردش از بین بره. این فقط از دست یه مادر برمیاد و بس.

     نینیازا از پشت اتاقش تموم حرفای مادرشو شنید و واقعا شرمنده مادرش شده بود. به همین خاطر به صفحه اصلی مانیتور خانواده یک پی ال . (Payaame Electeroniki)زد و نوشت ک مادر جان مرا ببخش. دیگر مایه آزارت نخواهم شد. جانم فدای تو و خانواده ام. از طرف پسر کاکل زریتون نینیازا !!!

    ( مادر سراغ پسرش میرود و اورا به پایین میاورد : ) شیطون من نگفتم پی ال بزنی تا ببخشمت. میدونی هزینه یه پی ال الان چنده؟ مگه نشنیدی میخوان یارانه ها رو بردارند.

    - مامان باز شما گیر دادینا!!

      شوخی کردم پسرم هر چی میخوای پی ال بزن من که پولشون میدم اون بابای بدبختته که باید پولشو بده!!

    . ( دایی انشیازا :) خب الان که به خیر و خوشی آشتی کنون شد بذارید خبر جدیدمونو بگم. البته این خبر سری نیست.

     قرار شده از تمام نخبگان کره یک امتحانی گرفته بشه و اونارو به مدرسه تکنولوژی که یک مدرسه خیریه است منتقل کنند. مطمئنم که نینیازا میتونه لایق این مدرسه باشه. خب نینیازا شرطتت چیه دایی جان؟

     (نینیازا در حالیکه خوشحال بود و داشت از شادی دمش تبدیل به بالگرد یا همون هلیکوپتر میشد گفت:) راست میگین دایی جان؟ دایی گفت : مگه ما مثل کرات دیگه دروغم میگیم؟؟؟!!! نینیازا گفت نه دایی جان شوخی کردم میدونستم که منو بالاخره کفش میکنین! ببخشید کشف میکنین. خب حالا بگین سؤالای امتحان چیه؟؟ بگین دایی یاللا سریع باشین. دایی گفت: اول تو بگو چه اطلاعاتی و از کرات دیگه جمع آوری کردی تا برسیم به سوالای من. نینیازا در حالیکه آماده پاسخگویی به سوالات داییش میشد گفت: دایی! من شرط دارم. یک : اینکه اطلاعات من به بیرون درز نکنه! دو اینکه منو ببرین سازمانتون بهتون اطلاعات بیشتری بدم. یا حد اقل از تجربیات خودم به شما بگم. دایی قبول کرد و  گفت البته حرف های شما سکرت(secret) میمونه اما من نمیتونم به شما قولی رو  بدم که نمی دونم چیه!! خودت گفتی ما دروغ نمیگیم.

    - درسته دایی جان قبول کردم. داشتم شوخی میکردم.دایی جان قضیه از این قراره که من تو گشت و گذرای خودم به کهکشان ها به کره آبی رفتم و فهمیدم اون چیزایی رو که نباید میفهمیدم. البته با این ماهواره شکسته ما بیش از این نشد بفهمم. اگه ماهواره خود آی تی رو داشتم حتما تا اونور کهکشان ها هم میتونستم ببینم.

    - دای جان چی فهمیدی؟

    - راستش فهمیدم که زمینی ها به وجود ما در کره مریخ پی بردند!!

    جولیازا : وا چطور همچین چیزی ممکنه؟ اصلا امکان نداره!!!  من خودم شخصا رباتشونو سر در گم کردم تا نفهمه. هر چی باشه منم مسؤول امنیت بانوان کره هستم.

      مادر جان در خبرایی که از زمین شنیدم اونا اینجوری گزارش دادند:" بالاخره کاوشگران در سطح کره مریخ درخت پیدا کردند... همچنین صورت خندان و رد پاهایی ناشناخته..."

    (دایی  و پدر که غرق در حرف های نینیازا شده بودند به یکباره به همدیگر نگاه کردند. دایی گفت: ) برادزیا من فکر نمیکردم این مسأله مهم رو این بچه هم بفهمه.ببین این بچه با این امکانات کم کار یک ماهواره اطلاعاتی جاسوسی مارو کرده. من دیگه شک ندارم که یا این پسر نابغه است، یا اینکه سرویس اطلاعاتی ما خیلی ضعیفه!!!

    نینیازا: مگه دایی شما میدونستین این ماجرارو؟

    - بله دایی من، پدرت، مادرت و 10 نفر دیگه از این کره فقط تا امروز اینو میدونستیم. راستش این یک مسأله نگران کننده است. از اونجایی که تو یک نابغه هستی ما نمیتونیم تو رو به  چشم یک پسر بچه ساده نگاه کنیم. مجبوریم که تو رو هم به جمع خودمون اضافه کنیم و تمام تجربیاتمونو باهم درمیون بذاریم. مادرت هم چون میخواست متوجه این مساله نشی زد ماهواره رو  خراب کرد وگرنه ما مخالف تکنولوژی نیستیم. تازه اگه افراد جاسوس بفهمن مارو سریع ترور میکنند. به هرحال ماهم نگران سلامتی تو و نگران کره خودمون هستیم.

     راستی بیشتر از زمین بگو هر چی باشه من تورو به عنوان مشاور خودم  درامور زمین منصوب خواهم کرد.

    - راست میگین دایی یعنی میشه؟؟؟( در حالیکه رنگ سبز مریخی تبدیل به صورتی شده است)

    - چرا که نمیشه من خودم شخصا تو رو به مدرسه تکنولوژی میفرستم به شرطی که راز دار باشی. به هر حال قانون اول یک فرد نابغه ،رازدار بودن اون هست.اونم تو فضای وحشتناک امنیتی کره مریخ...

                                                               *************************************************************

    . (20/10/45000 ساعت 24 بامداد. دفتر جاسوسی کره قسمت شنود)

    ... قربان  این مسأله حقیقت داره. اونا فهمیدن. امروز در کمال تعجب دکتر انشیازا مثل یک شاگرد تمام عیار که برای استادش مقاله میخونه اسرار کره رو گفت. قربان به نظر من دکتر از مقررات سر پیچی کرده و باید تنبیه بشه که کمترینش تبعید و بیشترینش مرگه!!! ضمنا تمام خانواده برادزیا لامپن (Bradzia lumpan) مستحق مرگ میباشند. .

    ( مسئوول بخش شنود درحالیکه به کارمند خویش لولوز(loluzo) نگاه میکند میگوید: ) تو بعد از 118سال هنوز نتونستی خاطره ی جولیازا رو از ذهنت پاک کنی؟ به همین خاطر همیشه دنبال فرصتی میگشتی که اون خانواده رو از بین ببری. اینم باید بدونی که  دکتر انشیازا و دکتر برادزیا از نابغه ترین افراد کره میباشند. ما مثل کرات دیگه دانشمندانمون رو ترور نمیکنیم. چون ترور هر دانشمند مساوی عقب افتادن ما  در زمینه علم به اندازه سه برابر سن اون دانشمند میباشد. تو هم نمیخواد ادای عاشق پیشگان دلسوخته رو دربیاوری پاشو دکتر و خونوادشو با اون پسر نابغشون که حقا به خودشون رفته بیار.

     

    . (21/10/45000 ساعت 1 بامداد)

    -        مادر اینجا کجاست؟ خیلی عجیبه تو خوابم نمیدیم اینطوری باشه!

    - اه ساکت پسر اینجا هر کی سوال الکی بکنه میندازنش بیرون متوجه ای دیگه؟؟

    برادزیا : شما برین داخل من برم برمیگردم.

     

    (21/10/45000 ساعت 1:15 بامداد)

    خیلی خوش آمدین. ممنون که این موقع از صبح شمارو حاضر  کردم. به هر حال یکی از وظایف شما آماده بودن به خدمته درسته دکتر جولیازا ؟

     - بله قربان. ممنون که  یک بار دیگه به ما اعتماد کردین.

    - ببینید من برای هر یک از افراد جامعه اطلاعاتی مریخ ،احترام خاصی قائل هستم. ولی در مواقعی باید جلوی بهترین دانشمندان خودمون رو به خاطر مسائل امنیتی گرفت. متوجه هستین دیگه؟

    - بله قربان

    -  تقریبا ما این اجازه رو داریم که به تمام مکالمات شما گوش بدیم درسته؟

    - بله قربان!(رنگ سبز بدن تبدیل به نارنجی میشود)

    -  پس بدون فوت وقت شما و خانواده تونو به اتاق امنیتی کره منتقل میکنیم و در اونجا مهمان ما خواهید بود. این برای سلامتی خود شما هم بهتر میباشد. توجه داشته باشین کره مریخ در وضعیت وحشتناکی قرار گرفته است.

    از یکطرف تمام زمینی ها که تقریبا جزو ضعیف ترین ملت در مورد فضا میباشند؛ اخیرا کاوشگران جدیدی را دوباره به کار انداخته اند و موفق شده اند چند نمونه حیات در مریخ پیدا کنند. هر چند ما با سیستم سرمای کره این اجازه را به هیچ خارجی ای نمیدیم که دخالت در امور مریخ کند ولی از طرفی این نشانه آغاز پایان جهان میباشد و محقق شدن پیش بینی گذشتگان مبنی بر تسلط انسان های خاکی بر جهان...

     

    ادامه دارد...

    در قسمت بعد سکانس مادر نینیازا خانوم نیکولازا (Nikoolaza) در کره ونوس

     

     



  • کلمات کلیدی :

  • قلم دفتر یادداشت()
    نویسنده متن فوق: » احمد ترابی زارچی ( یکشنبه 88/11/11 :: ساعت 10:9 صبح )


    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آخرین یادداشت
    طنز مریخی ها قسمت اول
    ترور شخصیت
    حذف صفر پول/ طنز
    طنز دایرة المعارف
    واژنامه طنز
    ریشه فساد
    »» بپا نری زیر سرعت اینترنت
    تغییر قالب وبلاگ یا شخصیت کدوم؟
    سوال
    طنز بیکاری2
    طنز بیکاری
    طنز پاک
    سفارش تبلیغ
    سفارش تبلیغ