سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و این معنى به لفظى دیگر از آن حضرت روایت شده است که : ] دل بیخرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [ و معنى هر دو یکى است . ] [نهج البلاغه]
طنز پاک
 RSS  |  Atom  | خانه | ">جی میل torabmad@gmail.com | آشنایی بیشتر | پارسی بلاگ

  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 0
  • مجموع بازدیدها: 8106

    » درباره من
    طنز پاک
    احمد ترابی زارچی
    سلام. این وبلاگ به وبلاگ اصلیم منتقل شده است. www.runevesht.parsiblog.com

    » دسته بندی یادداشت ها
    ادبیات طنز . بیکاری . سرعت اینترنت، چاله چوله های کشور، تشکرنامه، کمربند ایمنی . طنز . طنز پاک . واژه نامه طنز .

    » نشان وبلاگ

    » لینک دوستان
    رونوشت



    دریافت کد ساعت

    Google


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »» طنز بیکاری2

    در بیابان/

    جمعیت زیادی را از نوع مرد و نامرد مشاهده می کردم که از دور شبیه پرندگان تک بالی بودند و تک و توکی بودند که دو بال داشتند وآن بال ها چیزی جز مدرک تحصیل رشته مربوطه شان نبود. نمای دور بیابان

    و آن کنار هم ساختمان اثبات_ اداره ثبت بیکاران ایرانی تاریخ مصرف گذشته_بود. تا دلتان بخواهد پر از جمعیت کاغذ بدست بود. چه از نوع از پرونده های چربی یعنی مدرک پولی؛ چه چرمی یعنی سابیده شدن چرم کفش واسه نمره گرفتن چه چرخی یعنی با دوچرخه و زحمت فراوان به دانشگاه رفتن از سر بی پولی و چه چرتی به کسر چا که الکی الکی مدرک گرفتند و چه چرتی به ضم چا که خوابالود بودند و وقتی بیدار شدند دیدند مدرک زیر بغلشان هست... همه و همه وجود داشتند.

    این همه اطلاعات رو در طی چندین روز که به اینجا رفت و آمد می کردم بدست آوردم.

    وقتی وارد میدان شدم از نفر کناریم پرسیدم که محل ثبت نام کار را برایم نشان دهند تا فردا یا لااقل از شنبه سر کار بروم و ادامه برنامه سازمان را انجام بدهم. تا این حرف را زدم تصویر کناریم سیاه سفید و بعد رنگی متمایل به زرد و قرمزشد و ناگهان انفجار مهیبی از دروازه غذای مبارک بغلیم یعنی دهان گشادشان از جنس خنده ایجاد شد که تا ده دقیقه یکسره دلش را گرفته بود و بالاو پایین می رفت و ریسه می رفت و می خندید و نزدیک مرگ شده بود که با لگدی از سر احساس و محبت و هم نوع دوستی از سوی من به حال طبیعیش بازگشت. بعد از دست به یقه شدن و سوسول گفتن مر مرا با هم دوست شدیم. نامش زرنگ بود و فامیلیش آرزو به دل بود. مدرکش از نوع لیسانس حقوق حیوانات بود و سر ارشد رشته ایرانی شناسی زاییده بود و ول کرده بود آخه به قول خودش تنها رشته ای بود که استاد آن هم نفهمیده که چه چیزی را درس می دهد.

    دوست من گفت که این آدم هایی را که مشاهده میکنی همه در این ساختمان کار و امور اجتماعی ثبت نام کرده اند و بعد از آن یک کپی از مدارکشان را به ساختمان بغلی ارائه می کنند و بیرون منتظر می مانند تا فرجی حاصل شود. البته این دفعه برای کمک به قشر تحصیل کرده در پشت بام ساختمان کار سرسره ای را تعبیه کرده تا با سریدن به طرف شهربازی روی ساختمان اثبات و پس از گوسفند شمردن زیاد مدرک خود را تحویل اثبات بدهند. به دوستم گفتم اثبات یعنی چه؟ و پس از ترجمه و تفسیر کلمه اثبات ایندفعه من بودم که ده دقیقه ریسه رفتم تا سرحد مرگ که اگر دوستم با لگد جبران نمی کرد من در دم به خیل اموات پیوسته بودم. ناگهان با سرعت زیاد به این دنیا بازگشتم و شروع به تعجب کردم. سکوت عجیبی بود. کلمه ی بیکاری مدام در جلوی چشمانم رژه میرفت. باور نمی کردم که من هم روزی گول انجمن را خورده باشم و برای کم کردن نانخور خودشان مرا به روی زمین فرستاده و نانخور دیگران کرده بودند. که البته نزدیک بود همین هم از دست ما برود.

    دوستم مرا نزدیک جمعیت برد تا جمعیت دلداریم بدهند. فکرنمیکردم بیست و سه سال در سایه خنده بیکاری که دشمن مابود زندگی کرده باشم. براستی که عجیب مرا نگاه میکردند.

    کم کمک داشت باورم میشد که این کابوس حقیقتی بیش نیست و من باید به هنگی خودم ادامه بدهم.

    فریاد زدم چرا به ما نگفتند که بیکاری وجود دارد. مگر برای هر فردی در دانشگاه کرسی کار نیست؟ مگر میشود یک فرد دانشجو باشد و بعد هم بیکار . نه !! این با منطق من جور در نمی آید.از هزاران سال پیش در همه ی کره های مسکونی جهان بین دانشجویی و کار؛ رابطه لاینفکی وجود داشته است و این اولین مورد است که بنده مشاهده می کنم. عجب کره ای دارید شما!!! شانس ما بین این همه سیارات مسکونی ارض آبی شمابود؟؟؟؟؟...

    یکی از همین جمعیت که برعکس دیگران مرا دیوانه نپنداشته بود و هنوز مأموریت خود را که مثل من به پایان نبرده بود مرا از خیل جمعیت بیکار نجات داد و به کناری کشید وگفت:

    تو اولین کسی نیستی که برای ما میتعجبی بلکه تو هم اکنون ایکسمین نفری هستی دارد اینجا میتعجبد و قبض روح میشود.

    گفتم چرا به ما دروغ گفتند؟ من از دبیرستان می توانستم وارد کار شوم و تا الان به جایی رسیده باشم. چرا مرا بازی دادند و 7 سال از زندگی ام را به باد بدهند؟ چرا نگفتند که کار متناسب با رشته تحصیلی طلایی رنگ و نایاب هست؟...

    دوستم گفت که تقصیر خودت هست. چرا که تو علائم ونشانه های اطرافت را توجه نکردی و چشم بسته تا اینجا آمدی. مگر ندیدی که آمار سرکوچه نشینان زیاد شده بود؟ مگر ندیدی که برای گرفتن شیر باید مدت طولانی در صف بایستی؟ مگر ندیدی که آمار فساد و فحشا زیاد شده اند؟ مگر ندیدی که آمار خودکشی بحث برانگیز شده بود؟ مگر ندیدی که این همه جوان مجرد و متأهل اخراجی وجود دارد؟ آخه مگر تو کور بودی؟نمی دیدی؟ نمی دیدی خیلی از مغازه داران به انسان نسیه نمی دهند؟ خیلی از ارباب رجوعان رشوه میدادند تا کارشان درست شود؟ بابا ما میخواستیم کپی پرونده مدارک خودمون رو به اثبات بدیم که گفتند باید زیرمیزی بدی تا کارتو زود انجام بدیم. گفتم اعلام بیکاری هم رشوه می خواد؟ گفتند هرجایی برا خودش قانون داره! تازه اگه هم نمی خوای بدی تا اخر هفته نوبت ثبت نامت هم نمیشه و اگه هم میخوای شکایت کنی یه پرونده سازی نون و آبدار برات بکار میندازیم که هرروز صد بار دعا میکردی که کاش بیکار بودمو سابقه دار نبودم. بله آقای سرکاری همین آقای ترابی صاحب وبلاگ برا چی چندین ساعت نشسته؟نشسته تا بعد از نصف شب مقاله بنویسه؟ برای پیشرفت جامعه ایران؟ نه آقا این بابا بیکاره که تا الان نشسته داره چرت و پرت سرهم میبافه تا سرخودشو گرم کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    ادامه دارد..................

    چند تا لطیفه ی من درآوردی و اصلاح شده تا حدودی...

    به یکی گفتند می خوای چیکاره بشی گفت: معتاد چون آدم مطمئنه که یه چیزی شده!!!!!!

    یادتون باشه مرغه به رفیقش گفته بود: خواهر!شوهرم گفته به خاطر صد تومن اندام خودتو به هم نریز درسته؟ حالا اینو گوش کن= خروسه میاد خونه میگه خانوم مش احمد موبایل خریده خانومش میگه خوب قدقدقدا به چه ربطی داره؟- ربطش اینه که باید دوباره تخم بذاری! مرغه: یعنی چی این دو تا چه ربطی به هم دارند؟ تازه خودت گفتی عزیزم اندام قشنگتو به هم نریز.- اولا من نگفتم عزیزم گفتم خانومی دوما ربطش به اینه که مش احمد برا بیدارشدن خودش دیگه نیازی به آواز بنده نداره و موبایلشو کوک میکنه!آخه از وقتی که از تخم گذاشتن استعفا دادی بجاش حرف اومدی و مدام تا سر صبح سرمنو میخوری. آخه عزیزم! زن خوشگل پرطلا! مرغ نوک طلا! احمق بیشعور ناقص العقل من ساعت خوابم عوض شده و دیگه نمی تونم مش احمد رو بیدار کنم. اونم رفته موبایل خریده که تا چند دفعه که خودش بخواد قوقولیقوقول کنه فهمیدی؟؟؟؟؟

    خانوم مرغه با گریه میگه اخه عزیزم بازم نفهمیدم چرا باید دوباره من تخم بذارم. خروسه میگه: زنیکه! وقتی تو تخم نذاری و من آواز نخونم دیگه به چه بهونه ای به ما آب و دون بدند؟ تازه همین چند وقت دیگه یه سفره ناهار به افتخار خرید موبایل می ندازند که ما هم توش هستیم.  خانوم مرغه بازم هق هق کنان میگه خوبه دیگه بجاش ما هم یه بار سر میز غذا میخوریم. تو که تو جهازت میز نداشتی!!!!!!!!!! اقا خروسه با عصبانیت تمام میگه: آخه خره ه ه ه ه ! من وتو سر میز نیستیم اون وسط میز تو بشقاب اونا هستیم حالا فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟ مرغه ناگهان یه سکته ای میکنه و خودشو رو زمین میندازه!! خروسه میگه پاشو ادا در نیار. امروز وقت دکتر مرغان برات گرفتم باید بری عمل بشی و از شنبه سر تخم بیای وگرنه بجا تو اون شوور(همان شوهر خودمان) بدبختته که رو زمین باید بیفته.

  • کلمات کلیدی :

  • قلم دفتر یادداشت()
    نویسنده متن فوق: » احمد ترابی زارچی ( دوشنبه 88/5/19 :: ساعت 4:37 صبح )
    »» طنز بیکاری

    سلام

     

    خیلی خیلی معذرت می خوام برا اینکه یه قپی ای ما اومدیم یعنی چطور بگم یه ادعایی کردیم اما خودمون زیر اون ادعا موندیم. اون ادعا این بود که یه وبلاگ طنزی رو برا خودمون ساختیم اما بجا مطلب طنز توش فقط مفهوم سرکاربودن مشترک مورد نظر را درج کرده بودیم. خوب اشکال نداره ما هم میایم و برا شروع مطلب جدید از همین موضوع یعنی سرکار رفتن و سر کار گذاشتن دیگران استفاده می کنیم و چند خطی رو سیاه می کنیم. وبه اصطلاح, پول بیت المال و حروم می کنیم.البته اشتباه نشه من از خونه خودمون دارم سیاکاری میکنم ونه از جایی دیگه مثلا از اینترنت دانشگاه یا ادارمون یا خونه رفیقمون که دوساعت قرار شده من تو خونه شون از کتاباش استفاده کنم اما نشستم سر کامپیوترش و رایانه مفت و ای دی اسلم مفت و الی اونجا.!!!

    به هر حال انسان, آدم, بشر,بنی حوا -که مظلوم واقع شده و همه بنی آدم میگن- وهر سه نقطه که فکرشو بکنید-البته شرعی- از هر موقعیتی یا ابزاری میتونه برا رسوندن مفهومش استفاده کنه.

    اصولا بنی حوا آزاد هستن تا حرف دلشونو به هر نحوی که بشه بیان کنند اما به شروطی که در زیر بیان میشود.:

    یک=به قبا و لبا3 کسی بر نخوره یعنی به کسی ضرر مالی یا آبرویی نزنه

           

            دو=مطلب مورد نظر در شبکه موجود باشه یعنی بتونی وصل بشی به دیسک مخ دیگران

            سه=گفتن مطلب برا خود گوینده خرجی نداشته باشد

     چهار=-گوینده ی مطلب تا شعاع یک کیلومتری یا تخفیف ویژه انتخاباتی تا شعاع 300 متری اشیاء کُشنده (ضم کاف)یا   کِشنده(به کسر کاف) وجود نداشته باشد.

    پنج =در مطلب مورد بحث وآماده ارائه, از کلمات رکیک و ناهنجار استفاده نشود.

            شش=-خلاصه, مطلب شما باعث شروع آموزش علم کیمیا نشه یعنی نان طلایی مردم رو با ورد (به کسر واو) تبدیل به آجر نپخته نکند.رو همین حساب ما هم می خوایم با توجه به شرایط بالا در مورد سرکار گذاشتن افراد چه دولتی چه خصوصی چه حق التدریسی چه پارتی ای چه اجباری و ... حرف ببافیم بلکه تولید اشتغال زایی کنیم و به این دولت محترمه کمکی کرده باشیم انشاءالله.

     

     

    خوب بسم الله

    محاکمه سرکاری

    1-                معرفی نامه نام = سرکار رفتن

     نام خانوادگی = سهل ممتنع یعنی گفتنش آسون به نظر میاد اما موقع عمل برعکسه

    نام پدر = پارتی

    نام مستعار = گشتم نبود نگرد نیست

    نام دوتن از دوستان نزدیک(توجه : باب یا ناباب بودن دوست فرقی نمیکند) = یک/اداره کار و امور اجتماعی و دو سازمان اثبات (اداره ثبت بیکاران ایرانی تاریخ مصرف گذشته)

     

    نام مادر= نامرد شیرزن

    نوع جرم = سرکار کذاشتن سازمان اثبات (اداره ثبت بیکاران ایرانی تاریخ مصرف گذشته) و تشویش اذهان عمومی و ارائه آمار نادرست به بنی حوا

    تاریخ دستگیری = بعد از ناهار اداره

    تاریخ تنظیم سند و اعتراف مجرم = دو روز بعد از ناهار اداره مربوطه چونکه فک و فامیلای کارمندان تازه بعد از چند ماه سر ناهار فهمیده بودند که همه تو اداره فامیل هستند و به همین خاطر جشن کوچولویی گرفته بودند.

    بازپرس مربوطه = سرباز وظیفه سرکار سپهر سرتراشیده

    شرح اعتراف:

    چند وقت پیش  یعنی حدود 23 سال پیش مادرم منو به خاطر مسائل مهمی به این عرصه گیتی آورد تا بتونم در کنار دیگر هم نوعانم به زندگی در کنار هم ادامه بدهیم. ازآنجایی که بحث سرکاررفتن ماخیلی مهم بود و تقریبا انگیزه تولد ما همین سرکاررفتن بود نام مرا سرکاری گذاشتند تا از همین ابتدا رگه های کاری من فعال شود. تا دوران راهنمایی, با زور آمپول و کوپن به حیات خود ادامه دادم اما در مقطع دبیرستان و در آغازین کلاس ها خانواده مرا به دو امر مخیر کردند. با درس خواندن و وارد دانشگاه شدن سر کار بروم و به اسم خودم جامعه عمل بپوشانم یا از همین 15 سالگی مستقیم وارد کار شوم. در آن جهان دیگرکه ما ساکن بودیم و راحت داشتیم جومونگمون رو می دیدیم پیغام رحیل و کوچ به دنیا را شنیدیم و اجبارا آماده کوچ به این دنیا شدیم و قبل از آن پرسیدیم که آیا کاری برای ما هست که مشغول بشویم یا نه که در جواب گفتند: برنامه همه شما این هست => شما باید چند دوران را پشت سر بگذارید :ماقبل جنینی یا آرزویی ؛جنینی؛ نوزادی؛ کودکی؛ دبستانی؛ راهنمایی؛ دبیرستانی؛ دانشجویی؛ سرکار بودن یعنی کارمندی کارگری؛ زندگی؛ ادامه حیات؛ تولیدمثل خودتون یعنی جنس کاری الی ابد و رفتن به دیار ابدی.

     

    راحت طبق یک برنامه ی از پیش تعیین شده برای من که با پیش فرض -هذا دانشجو- رقم خورده بود, برایم نسخه پیچیدند و مرا با زور روانه این دنیا با این فرمولاسیون کردند.

    وقتی که می خواستم وارد دبیرستان بشوم طبق برنامه سرّی خودم که فقط خودم خبر داشتم پیشنهاد دانشجو شدن را دادم و خانواده محترم هم راحت قبول کردند اما قبل از آن به من هشدار بیکاری را دادند که من خیلی به خاطر حرف نامربوط خانواده ام ناراحت شدم که چرا تهمت بیکاری را به من زده اند و آن هم قبل از ورود من به دنیای کار.

    دبیرستان تمام شد. با زور آمپول هوا و سوزاندن مقادیر زیادی فسفر پنهانی مغزم که قبلا طراحی شده بود و البته و صد البته کوپن وارد دانشگاهی شدم که متاسفانه برخلاف اسم قشنگ آن زمینی ها آن را به حساب نمی آوردند و آن "پیام نور " بود. در رشته صنعت و معدن درس خود را تمام کرده و لیسانس چند میلیونی را گرفته و ارشد خود را در رشته زمین شناسی تکمیل کرده و به دکترا که رسیدم فازم سوخت و متوقف شدم.چونکه بنده می خواستم با لیسانس وارد کار شوم که مربوطان گفتند باید ارشد را هم بگذرانی تا وارد کار شوی.هر چند این تکه از برنامه را نمی دانستم اما با فسفر مبادا ارشد را گذرانده و تمام شدم.بله تمام شدم.

    بعد از اینکه مدرک خود را زیر بغل گذاشته و کنار خیابان ایستادم تا وارد کار شوم از  فردی محترم و نورانی پرسیدم که اداره ثبت نام کار کجاست که نزدیک من آمد و مرا به یک مکان وسیعی که شبیه بیابان بود راهنمایی کرد و بعدا رفت. بعد ها اورا شناختم و او کسی نبود جز عزرائیل مسؤول خروج بنی حوا از کره زمین و این جهان که به نوعی می خواست بفهماند فاتحه شما از همین اکنون آماده خوانده شدن هست و آماده سرویس شوید.



  • کلمات کلیدی : طنز، بیکاری

  • قلم دفتر یادداشت()
    نویسنده متن فوق: » احمد ترابی زارچی ( دوشنبه 88/5/19 :: ساعت 4:36 صبح )
    »» طنز پاک

    بسم الله الرحمن الرحیم


    همیشه کلمات گنجایش رساندن مطالب را ندارند الا اینکه آنها را وادار به تغییر بکنی!


    همیشه بهترین راه فهماندن مقصود سبک نگاری و در عین حال سنگین مایه ای است. خودم هم نفهمیدم چی گفتم.


    بی خیال  آقا به ما ادبیات نیامده.

    هر چه سعی کردم تو وبلاگ قبلیم یعنی رونوشت طنز بنویسم نتونستم. گفتم حالا که سنگ مفت و گنجشک هم رایگان؛ یه وبلاگ دیگه ای رو ایجاد کنیم به قول وبلاگ نویسان تا راحت بدون حجاب و بدون زور شرعی بشود مطلب نوشتو

    آقا خوشحال میشم که به من سه نقطه کمک کنید تا ادبیات اداری درون جامعه مون رو جراحی کنیم.

    یا حق



  • کلمات کلیدی : طنز پاک، ادبیات طنز

  • قلم دفتر یادداشت()
    نویسنده متن فوق: » احمد ترابی زارچی ( سه شنبه 88/4/9 :: ساعت 1:51 عصر )
    <      1   2      


    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آخرین یادداشت
    طنز مریخی ها قسمت اول
    ترور شخصیت
    حذف صفر پول/ طنز
    طنز دایرة المعارف
    واژنامه طنز
    ریشه فساد
    »» بپا نری زیر سرعت اینترنت
    تغییر قالب وبلاگ یا شخصیت کدوم؟
    سوال
    طنز بیکاری2
    طنز بیکاری
    طنز پاک
    سفارش تبلیغ
    سفارش تبلیغ