سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند می فرماید : گفتگوی علمی در میان بندگانم دلهای مرده را حیات می بخشد؛ آن گاه که در آن به امر من برسند [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
طنز پاک
 RSS  |  Atom  | خانه | ">جی میل torabmad@gmail.com | آشنایی بیشتر | پارسی بلاگ

  • بازدید امروز: 8
  • بازدید دیروز: 0
  • مجموع بازدیدها: 8105

    » درباره من
    طنز پاک
    احمد ترابی زارچی
    سلام. این وبلاگ به وبلاگ اصلیم منتقل شده است. www.runevesht.parsiblog.com

    » دسته بندی یادداشت ها
    ادبیات طنز . بیکاری . سرعت اینترنت، چاله چوله های کشور، تشکرنامه، کمربند ایمنی . طنز . طنز پاک . واژه نامه طنز .

    » نشان وبلاگ

    » لینک دوستان
    رونوشت



    دریافت کد ساعت

    Google


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »» طنز بیکاری2

    در بیابان/

    جمعیت زیادی را از نوع مرد و نامرد مشاهده می کردم که از دور شبیه پرندگان تک بالی بودند و تک و توکی بودند که دو بال داشتند وآن بال ها چیزی جز مدرک تحصیل رشته مربوطه شان نبود. نمای دور بیابان

    و آن کنار هم ساختمان اثبات_ اداره ثبت بیکاران ایرانی تاریخ مصرف گذشته_بود. تا دلتان بخواهد پر از جمعیت کاغذ بدست بود. چه از نوع از پرونده های چربی یعنی مدرک پولی؛ چه چرمی یعنی سابیده شدن چرم کفش واسه نمره گرفتن چه چرخی یعنی با دوچرخه و زحمت فراوان به دانشگاه رفتن از سر بی پولی و چه چرتی به کسر چا که الکی الکی مدرک گرفتند و چه چرتی به ضم چا که خوابالود بودند و وقتی بیدار شدند دیدند مدرک زیر بغلشان هست... همه و همه وجود داشتند.

    این همه اطلاعات رو در طی چندین روز که به اینجا رفت و آمد می کردم بدست آوردم.

    وقتی وارد میدان شدم از نفر کناریم پرسیدم که محل ثبت نام کار را برایم نشان دهند تا فردا یا لااقل از شنبه سر کار بروم و ادامه برنامه سازمان را انجام بدهم. تا این حرف را زدم تصویر کناریم سیاه سفید و بعد رنگی متمایل به زرد و قرمزشد و ناگهان انفجار مهیبی از دروازه غذای مبارک بغلیم یعنی دهان گشادشان از جنس خنده ایجاد شد که تا ده دقیقه یکسره دلش را گرفته بود و بالاو پایین می رفت و ریسه می رفت و می خندید و نزدیک مرگ شده بود که با لگدی از سر احساس و محبت و هم نوع دوستی از سوی من به حال طبیعیش بازگشت. بعد از دست به یقه شدن و سوسول گفتن مر مرا با هم دوست شدیم. نامش زرنگ بود و فامیلیش آرزو به دل بود. مدرکش از نوع لیسانس حقوق حیوانات بود و سر ارشد رشته ایرانی شناسی زاییده بود و ول کرده بود آخه به قول خودش تنها رشته ای بود که استاد آن هم نفهمیده که چه چیزی را درس می دهد.

    دوست من گفت که این آدم هایی را که مشاهده میکنی همه در این ساختمان کار و امور اجتماعی ثبت نام کرده اند و بعد از آن یک کپی از مدارکشان را به ساختمان بغلی ارائه می کنند و بیرون منتظر می مانند تا فرجی حاصل شود. البته این دفعه برای کمک به قشر تحصیل کرده در پشت بام ساختمان کار سرسره ای را تعبیه کرده تا با سریدن به طرف شهربازی روی ساختمان اثبات و پس از گوسفند شمردن زیاد مدرک خود را تحویل اثبات بدهند. به دوستم گفتم اثبات یعنی چه؟ و پس از ترجمه و تفسیر کلمه اثبات ایندفعه من بودم که ده دقیقه ریسه رفتم تا سرحد مرگ که اگر دوستم با لگد جبران نمی کرد من در دم به خیل اموات پیوسته بودم. ناگهان با سرعت زیاد به این دنیا بازگشتم و شروع به تعجب کردم. سکوت عجیبی بود. کلمه ی بیکاری مدام در جلوی چشمانم رژه میرفت. باور نمی کردم که من هم روزی گول انجمن را خورده باشم و برای کم کردن نانخور خودشان مرا به روی زمین فرستاده و نانخور دیگران کرده بودند. که البته نزدیک بود همین هم از دست ما برود.

    دوستم مرا نزدیک جمعیت برد تا جمعیت دلداریم بدهند. فکرنمیکردم بیست و سه سال در سایه خنده بیکاری که دشمن مابود زندگی کرده باشم. براستی که عجیب مرا نگاه میکردند.

    کم کمک داشت باورم میشد که این کابوس حقیقتی بیش نیست و من باید به هنگی خودم ادامه بدهم.

    فریاد زدم چرا به ما نگفتند که بیکاری وجود دارد. مگر برای هر فردی در دانشگاه کرسی کار نیست؟ مگر میشود یک فرد دانشجو باشد و بعد هم بیکار . نه !! این با منطق من جور در نمی آید.از هزاران سال پیش در همه ی کره های مسکونی جهان بین دانشجویی و کار؛ رابطه لاینفکی وجود داشته است و این اولین مورد است که بنده مشاهده می کنم. عجب کره ای دارید شما!!! شانس ما بین این همه سیارات مسکونی ارض آبی شمابود؟؟؟؟؟...

    یکی از همین جمعیت که برعکس دیگران مرا دیوانه نپنداشته بود و هنوز مأموریت خود را که مثل من به پایان نبرده بود مرا از خیل جمعیت بیکار نجات داد و به کناری کشید وگفت:

    تو اولین کسی نیستی که برای ما میتعجبی بلکه تو هم اکنون ایکسمین نفری هستی دارد اینجا میتعجبد و قبض روح میشود.

    گفتم چرا به ما دروغ گفتند؟ من از دبیرستان می توانستم وارد کار شوم و تا الان به جایی رسیده باشم. چرا مرا بازی دادند و 7 سال از زندگی ام را به باد بدهند؟ چرا نگفتند که کار متناسب با رشته تحصیلی طلایی رنگ و نایاب هست؟...

    دوستم گفت که تقصیر خودت هست. چرا که تو علائم ونشانه های اطرافت را توجه نکردی و چشم بسته تا اینجا آمدی. مگر ندیدی که آمار سرکوچه نشینان زیاد شده بود؟ مگر ندیدی که برای گرفتن شیر باید مدت طولانی در صف بایستی؟ مگر ندیدی که آمار فساد و فحشا زیاد شده اند؟ مگر ندیدی که آمار خودکشی بحث برانگیز شده بود؟ مگر ندیدی که این همه جوان مجرد و متأهل اخراجی وجود دارد؟ آخه مگر تو کور بودی؟نمی دیدی؟ نمی دیدی خیلی از مغازه داران به انسان نسیه نمی دهند؟ خیلی از ارباب رجوعان رشوه میدادند تا کارشان درست شود؟ بابا ما میخواستیم کپی پرونده مدارک خودمون رو به اثبات بدیم که گفتند باید زیرمیزی بدی تا کارتو زود انجام بدیم. گفتم اعلام بیکاری هم رشوه می خواد؟ گفتند هرجایی برا خودش قانون داره! تازه اگه هم نمی خوای بدی تا اخر هفته نوبت ثبت نامت هم نمیشه و اگه هم میخوای شکایت کنی یه پرونده سازی نون و آبدار برات بکار میندازیم که هرروز صد بار دعا میکردی که کاش بیکار بودمو سابقه دار نبودم. بله آقای سرکاری همین آقای ترابی صاحب وبلاگ برا چی چندین ساعت نشسته؟نشسته تا بعد از نصف شب مقاله بنویسه؟ برای پیشرفت جامعه ایران؟ نه آقا این بابا بیکاره که تا الان نشسته داره چرت و پرت سرهم میبافه تا سرخودشو گرم کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    ادامه دارد..................

    چند تا لطیفه ی من درآوردی و اصلاح شده تا حدودی...

    به یکی گفتند می خوای چیکاره بشی گفت: معتاد چون آدم مطمئنه که یه چیزی شده!!!!!!

    یادتون باشه مرغه به رفیقش گفته بود: خواهر!شوهرم گفته به خاطر صد تومن اندام خودتو به هم نریز درسته؟ حالا اینو گوش کن= خروسه میاد خونه میگه خانوم مش احمد موبایل خریده خانومش میگه خوب قدقدقدا به چه ربطی داره؟- ربطش اینه که باید دوباره تخم بذاری! مرغه: یعنی چی این دو تا چه ربطی به هم دارند؟ تازه خودت گفتی عزیزم اندام قشنگتو به هم نریز.- اولا من نگفتم عزیزم گفتم خانومی دوما ربطش به اینه که مش احمد برا بیدارشدن خودش دیگه نیازی به آواز بنده نداره و موبایلشو کوک میکنه!آخه از وقتی که از تخم گذاشتن استعفا دادی بجاش حرف اومدی و مدام تا سر صبح سرمنو میخوری. آخه عزیزم! زن خوشگل پرطلا! مرغ نوک طلا! احمق بیشعور ناقص العقل من ساعت خوابم عوض شده و دیگه نمی تونم مش احمد رو بیدار کنم. اونم رفته موبایل خریده که تا چند دفعه که خودش بخواد قوقولیقوقول کنه فهمیدی؟؟؟؟؟

    خانوم مرغه با گریه میگه اخه عزیزم بازم نفهمیدم چرا باید دوباره من تخم بذارم. خروسه میگه: زنیکه! وقتی تو تخم نذاری و من آواز نخونم دیگه به چه بهونه ای به ما آب و دون بدند؟ تازه همین چند وقت دیگه یه سفره ناهار به افتخار خرید موبایل می ندازند که ما هم توش هستیم.  خانوم مرغه بازم هق هق کنان میگه خوبه دیگه بجاش ما هم یه بار سر میز غذا میخوریم. تو که تو جهازت میز نداشتی!!!!!!!!!! اقا خروسه با عصبانیت تمام میگه: آخه خره ه ه ه ه ! من وتو سر میز نیستیم اون وسط میز تو بشقاب اونا هستیم حالا فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟ مرغه ناگهان یه سکته ای میکنه و خودشو رو زمین میندازه!! خروسه میگه پاشو ادا در نیار. امروز وقت دکتر مرغان برات گرفتم باید بری عمل بشی و از شنبه سر تخم بیای وگرنه بجا تو اون شوور(همان شوهر خودمان) بدبختته که رو زمین باید بیفته.

  • کلمات کلیدی :

  • قلم دفتر یادداشت()
    نویسنده متن فوق: » احمد ترابی زارچی ( دوشنبه 88/5/19 :: ساعت 4:37 صبح )


    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آخرین یادداشت
    طنز مریخی ها قسمت اول
    ترور شخصیت
    حذف صفر پول/ طنز
    طنز دایرة المعارف
    واژنامه طنز
    ریشه فساد
    »» بپا نری زیر سرعت اینترنت
    تغییر قالب وبلاگ یا شخصیت کدوم؟
    سوال
    طنز بیکاری2
    طنز بیکاری
    طنز پاک
    سفارش تبلیغ
    سفارش تبلیغ